۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

نامه ای به میرحسین

میرحسین جان؛
این نامه را به تو می نگارم در روزگاری که محمد نوری زاد خواسته تا به رهبرش نامه بنویسیم.
هرچه اندیشیدم، نامه را برای کی می نویسند که اندک فهم و شعوری در وی یافت شود. نامه را برای کسی می نویسند که امیدی به اصلاح وی باشد. یا حتی نامه را برای کسی می نویسند که گرچه از شعور عاری باشد ولی اصل نامه را بتوان بعد ها به عنوان سندی استفاده کرد.
حقیقتا از لحن نامه های نوری زاد ناراضی هستم؛ چرا که هنوز جلاد زمانه را با الفاظی می جوید که برای قهرمانان بکار باید برد نه برای سفاکین و جلادین
از همین رو، تصمیم گرفتم برای تو نامه بنگارم؛ چون دیدم که در دورانی که به مردم به دید رعایا نگاه می شود و خوان ها به خواص خوانده می شوند؛ تو پای در مسیر مردم قرار دادی و با تمام سختی ها سر سوزنی از مسیر بر نگشتی.
نامه را به تو می نویسم؛ به تو ای که محکومت می کنند به کسی که به دوران طلایی امام معتقد بود. نمی دانم چرا وقتی مثلا رضا پهلوی هنوز به دوران طلایی پدرش معتقد است و هنوز که هنوزه کودتا علیه مصدق را محکوم نمی کند ، آنقدر مورد تاخت و تاز نیست که تو مورد حمله قرار می گیری.
من به عنوان نسلی که به دمکراسی معتقدم نه دوران شاه و نه دوران خمینی را قبول می کنم. اما به تو می بالم چرا که برای ما ایستادی؛ برای ما هایی که حتی می دانستی تفکر تو را کامل قبول نداریم و تنها شاید بر محور دمکراسی اشتراک داریم.
برای تو ایی که در ایران بودی و از ایرانیان دفاع کردی؛ نه چون خارج نشینانی که جای خوش نموده اند و تنها انتقاد می کنند که چرا مردم تار و پود رژیم را یک شبه بر هم نمی زنند.
هنوز خاطره تو و زهرا رهنورد در خیابان آزادی ؛ پس از انتخابات در ذهنم هست.
روزی که حتی تهدید به مرگ شده بودی ولی آمدی. آمدنت چنان قدرتی به ما داد که ایستادیم و تا بودی این درخت سترگ و پایدار ایستاده بود.
از وقتی که در اسارت هستی اتفاقات زیادی افتاده؛ این روزها مردم مصر را می بینم که حتی پس از انقلابشان به شکل وحشیانه ای سرکوب می شوند. متاسفانه دمکراسی برای کشورهای عربی؛ مانند انقلاب 57 بود.
هنوز فاصله دارند تا کشورهایی مثل آمریکا و ما گرچه در انتظار نشسته ایم ولی درس می گیریم از اتفاق هایی که در پیرامون ما در جریان است.
امیدوارم که روزی دگر برسد که من و تو و همه ایرانیان آزاد باشیم.