۱۳۹۲ مرداد ۸, سه‌شنبه

ژانر، رضاخان و تفکر دیکتاتوری سلطنت طلبان

قصد نداشتم مطلب جدیدی بنویسم ولی اتفاق جالبی که در فضای مجازی رخ داد باعث شد که دوباره دست به قلم شوم.
ماجرا از آنجا شروع شد که شبکه من و تو مستندی یک سویه برای رضا خان ساخت و بحث های زیادی در محیط مجازی در گرفت.
یکی از پیج های فیس بوک به نام ژانر که همیشه برای موضوعات مختلف هجو می نویسد؛ طبق معمول هجوی در باب رضا خان و این مستند نوشت که با برخورد شدید سلطنت طلب ها مواجه شد!
فحاشی؛ انتساب القاب ناشایست و ... که من را به فکر فرو برد که واقعا باید ممنون باشیم که مملکت درست بسیجی ها هست و دست سلطنت طلب ها نیست!
یعنی این جماعت اگر به قدرت برسند معلوم نیست که چه خواهند کرد!

خلاصه که آن پست و چند پست دیگر صفحه ژانر به علت ریپورت سلطنت طلب ها از فیس بوک پاک شد ولی یکی از پست ها رو من اینجا کپی می کنم تا یادگار بماند! اگر پست های دیگر را نیز پیدا کردم حتما اضافه می کنم.

اقتباس از صفحه فیس بوک ژانر:

این من و تو که در مستندش برای سالروز درگذشت رضا شیشلول بند حتی یک جمله هم انتقاد نکرد از این آدم؛ و به این ترتیب یادآور صدا و سیمای خودمون شد که در اثر لیسیدن مجدانه‌ی ماتحتِ نظام دیگه پُرزی بر زبانِ صیقلی و براقش باقی نمونده. *اینایی که فکر میکنن مخالفین رضا قزاق، منکر یک سری از اقدامات مهم عمرانیش هستند، در حالی که نمی‌دونن بحث بر سر اینه که طرف هر گهی خورده وظیفه‌اش بوده. ما اگر یه سری از اقدامات این آدم رو اینقدر خوب یادمون میاد، گاهی هم بد نیست اشاره‌ای کنیم به تپه‌های متعددی که ایشون با کون همایونیش بر اونها رید. *این ارتش نوین ایران که به گفته‌ی من و تو تبدیل شد به مظهر اقتدار ایران، و با کلی هزینه به آخرین فن‌آوری‌های روز مجهز شد. اما نمی‌دونیم چرا به محض حمله‌ی انگلیس، این لشکر قادر، با شکوه وافر، در کمتر از 24 ساعت تبدیل شد به خایه‌ی باقر

*این هوخشتره‌ها که بعضاً طوری می‌گن اگه رضا شاه نبود الان برق، ماشین و کاندوم نداشتیم، که آدم گاهی احساس میکنه نکنه رضاشاه همزمان "توماس ادیسون"، "کارل بنز" و "جیمی کُدکس" هم بوده، اما رو نمی‌کرده ریا نشه. *این مخالفین هخامنشیِ حجاب اجباری که وقتی بهشون میگی "درسته که حجاب اجباری خیلی تخمیه، اما همین رضا چکمه پوش هم به زور سر مردا کلاه پهلوی کرد"، در پاسخ می‌گن: "مممممممممممم. خب اون زمان لازم بود". -رضا خان میرزاده عشقی و فرخی یزدی رو کشت. -خب اون زمان لازم بود. -هزار نفر رو قتل عام کرد تو گوهرشاد و بعد جنازه‌ها رو ریخت تو گور دست جمعی. -خب اون زمان لازم بود. -کون بابا بزرگ دیوثت رو جر داد. -خب اون زمان لازم بود...ها؟ چی؟

*این من و تو که به جای اینکه بگه رضا قلدر کلی از آدمای کار درستِ مملکت و خیلی از اطرافیانِ خودش رو قتل عام کرد، خیلی ناز بشی الهی گفت: "با از هم پاشیدن حلقه ی سیاسی اطرافیان رضا شاه -چه با حذف سیاسی و چه با خانه نشین شدن- بار سنگین مدیریت به دوش رضا شاه افتاد... او اما در راه ساختن ایران، مصمم بود..." *اینایی که اگه زیبا کلام بیاد تو صدا و سیما بگه: "مصدق در اثر همکاریِ اراذلِ حامیِ شاه با CIA سرنگون شد"، میگن: گوه بخور جیره خور نظام! بگه: "در دوره‌ی اول پهلوی الگوهای فاشیستی منجر به تعطیلی تمام احزاب سیاسی شد"، میگن: خفه شو دروغگوی رذل! بگه: "سرمایه‌ی محمدرضا پهلوی بعد از مرگ لااقل یک میلیارد دلار بوده"، میگن: خالی بند بی شرف! اما اگه بگه "رضا خان به ایران خدمت کرد"، در جا خیلی خایه‌بوسانه میگن: درود به شرف آریاییت بزرگمرد! *این مستند من و تو که خیلی خوشکل اعلام کرد "رضا شاه تمایل عجیبی به تملک زمین داشت. اما او برای پایان دادن به تمام شایعه‌ها و دروغها درباره‌ی سرمایه‌هایش، همه‌ی زمین‌هایش را به نام فرزندش کرد و از ایران خارج شد". یه جوری هم با سوز و تظلم خواهی اینو گفت که انگار زمینا رو بخشیده به مردم. خب کون نشور! دید داره میره موریس و اونجا با منگوله‌ی سندا+تخماش فقط میتونه یه قل دو قل بازی کنه، گفت پس بهتره بدمشون به پسرم مَمرِض، تا اون هم مثل پدرش در مسیر چاک دادن رعیت از هیچ شن و ماسه‌ای فروگذار نکنه.

۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

سعید عبد ولی، ناداوری بین المللی و نامهربانی مسئولین

کشتی سعید عبد ولی نمایش یک ناداوری و ناعدالتی در المپیک بود؛ اما مهمتر از این ناداوری شاید نامهربانی مسئولین با این ورزشکار و سایر ورزشکاران است.

سعید عبد ولی کشتی گیر متولد 13 آبان 1368 در اندیمشک (استان خوزستان) – متاهل دارای یک فرزند پسر است.

سعید عبدولی در گفت و گو با خبرنگار اعزامی خبرگزاری فارس به لندن درباره آخرین شرایط خود قبل از شروع مسابقات کشتی فرنگی المپیک 2012 لندن عنوان کرده بود که در بهترین شرایط روحی و روانی قرار دارد. و
امیدواربود که در المپیک لندن با کسب یک مدال بسیار خوش رنگ کارنامه ورزشی و مدالی اش را تکمیل و از دنیای کشتی خداحافظی کند.

متاسفانه این ورزشکار برجسته و آماده ایران به دلایل اقتصادی تصمیم خود بر خداحافظی از کشتی را قبل از بازیها گرفت و این سوال پیش می اید که مسئولین زیربط نباید فکر سعید و امثال سعید ها باشند.

براستی استعداد های این مملکت توسط چه کسی رو به نابودی است؟ توسط ناداوری ها یا توسط مفسدانی که جز خالی کردن جیب ملت به چیزی نمی اندیشند و هیچ هزینه ای برای پشتیبانی از ورزشکاران نمی کنند.

سعید حذف شد و شاید امیدش به پاداش اندک فدراسیون نیز رنگ باخت، پاداشی که می توانست شاید مرهمی کوچک به مشکلات اقتصادی اش باشد. امیدوارم باشند که بتوانند حداقل رایزنی کرده و گامی در جهت حل مشکلات اقتصادی این ورزشکار و سایر ورزشکاران بر دارند.

۱۳۹۱ مرداد ۳, سه‌شنبه

از ممنوع الخروجی انسان ها تا ممنوع الخروجی مرغ ها

مملکت عجیبی شده؛ در اخبار آمده در برخی استان ها خروج مرغ زنده ممنوع شده و تمامی ماکیان های عزیز ممنوع الخروج شده اند. به راستی که عجیب سیاستی دارد این مملکت؛ از برخورد با انسان ها تا برخورد با معضلات اقتصادی راه حل مشترکی بکار گرفته می شود و عجب بصیرتی در سیاستمداران ما یافت می شود!

۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

اهمیت نظر سنجی هسته ای و دستپاچگی حاکمیت

یکی از دغدغه های کشورهای غربی برای برخورد با ایران، تعامل با مردم ایران پس از تغییر رژیم بوده و هست. در انتخابات ریاست جمهوری قبل، آمریکا و کشورهای غربی به توصیه کشورهای حوزه خلیج فارس و بالاخص امارات از موضع گیری پیرامون جنبش سبز و مطالبات مردمی ایرانیان خودداری کردند. آنها اینگونه برداشت کرده بودند که ملت ایران و جنبش سبز به دنبال اهداف هسته ای خواهد بود و وقتی جکومت اکثریت مردم را نیز در حمایت خود داشته باشد گفتگو و مذاکرات به ضرر غرب رقم خواهد خورد.


نظر سنجی اخیر رژیم که بدون بصیرت لازم (بقول دیکتاتور خامنه ای) رخ داد نشان داد که اکثریت مردم ایران حامی اهداف هسته ای نیستند و دغدغه این مردم، آزادی، معیشت و زندگی مسالمت آمیز با سایر ملل است. این امر باعث می شود که مساله تغییر  رژیم من بعد بسیار جدی تر دنبال شود زیرا غربیان به درک این واقعیت می رسند که تعامل با مردم ایران بسیار ساده تر  و امکان پذیر تر است تا با دولتمردان دیکتاتور و ظالم.


حال حاکمیت به تکاپو افتاده تا آب ریخته را برگرداند؛ غافل از اینکه هر چه بیشتر این معجون را هم زنند گندش بیشتر بلند می شود.

۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

فریاد مرگ بر دیکتاتور بر بام ها

مسلما قبل از هر تظاهرات و اعتراض می بایست اطلاع رسانی وسیع انجام پذیرد تا مردم بتوانند در آن شرکت کنند.
زمان زیادی تا 25 بهمن باقی نمانده و در صورتی این راهپیمایی موفق خواهد بود که از اینک شروع به اطلاع رسانی کنیم.
یکی از روش هایی که قبلا نیز جواب داده فریاد مرگ بر دیکتاتور بر بام ها در ساعت 10 شب است.
این کار نباید تنها به شب 25 بهمن موکول شود؛ بلکه می بایست در حداقل به مدت یک هفته قبل از راهپیمایی شروع و استمرار داشته باشد.
این کار باعث می شود نه تنها افراد عادی نیز بدانند که رخدادی اعتراضی در پیش است بلکه فضای جامعه را آماده اعتراض می کند و افراد بیشتری به راهپیمایی می پیوندند چون می دانند که دیگران نیز خواهند پیوست.

علاوه بر شعار مرگ بر دیکتاتور، جنبش باید به دنبال گسترش شعار ها نیز باشد. تنها شعار دمکراسی خواهی برای همراه کردن توده مردم کافی نیست؛ بلکه شعار های اقتصادی و .. نیز می تواند سهم به سزایی در همراه کردن سایر توده ها با سایر اهداف باشد.
از این رو پیشنهاد می شود که تا دیر نشده ؛ هماهنگی و انسجام لازم برای فریاد های اعتراضی شبانه تدارک دیده شود تا شاهد اعتراضی باشکوه و قدرتمند باشیم.

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

روحیه دیکتاتوری جماعتی خودشیفته

امروز اتفاقی افتاد که مرا به فکر فرو برد و باعث شد این مطلب را بنگارم.
حقیقت این است که سیاست های فاسد یک رژیم، اخلاق ملتی را می تواند در مرور زمان فاسد کند.
پیجی در فیس بوک به نام "Amazing Videos عجيب ولي واقعي" هست که مطلبی با عنوان "خانم علی نژاد؛ چرا شما بابت اشتباهات و خیانت های گذشته اتان از مردم عذرخواهی نمی کنید؟" را منتشر کرد. در آن مطلب به میرحسین موسوی و جنبش سبز نیز تاخته شده بود. من نیز در پاسخ کامنتی برای مطلب نگاشتم. ولی در کمال تعجب دیدم که مسئولین پیج سریع کامنت مرا حذف و من را نیز بلاک کردند.
اتفاق مهم برای من این بود که خفه کردن صدای مخالف و عدم ظرفیت برای گفتگو در اعماق وجود خیلی ها رسوخ کرده. افرادی که دم از دمکراسی می زنند تا اندک قدرتی می گریند صدای مخالف را خفه می کنند اگر قدرتی داشته باشند. این نکته کوچک اما بزرگ را می بایست به دقت نگریست تا مبادا از یک دیکتاتوری به دریکتاتوری دیگری میل کنیم.
امیدوارم نسل جدید یاد بگیرد که صدای مخالف را خفه نکند و فرهنگ تعامل را تمرین کند.

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

نامه ای به میرحسین

میرحسین جان؛
این نامه را به تو می نگارم در روزگاری که محمد نوری زاد خواسته تا به رهبرش نامه بنویسیم.
هرچه اندیشیدم، نامه را برای کی می نویسند که اندک فهم و شعوری در وی یافت شود. نامه را برای کسی می نویسند که امیدی به اصلاح وی باشد. یا حتی نامه را برای کسی می نویسند که گرچه از شعور عاری باشد ولی اصل نامه را بتوان بعد ها به عنوان سندی استفاده کرد.
حقیقتا از لحن نامه های نوری زاد ناراضی هستم؛ چرا که هنوز جلاد زمانه را با الفاظی می جوید که برای قهرمانان بکار باید برد نه برای سفاکین و جلادین
از همین رو، تصمیم گرفتم برای تو نامه بنگارم؛ چون دیدم که در دورانی که به مردم به دید رعایا نگاه می شود و خوان ها به خواص خوانده می شوند؛ تو پای در مسیر مردم قرار دادی و با تمام سختی ها سر سوزنی از مسیر بر نگشتی.
نامه را به تو می نویسم؛ به تو ای که محکومت می کنند به کسی که به دوران طلایی امام معتقد بود. نمی دانم چرا وقتی مثلا رضا پهلوی هنوز به دوران طلایی پدرش معتقد است و هنوز که هنوزه کودتا علیه مصدق را محکوم نمی کند ، آنقدر مورد تاخت و تاز نیست که تو مورد حمله قرار می گیری.
من به عنوان نسلی که به دمکراسی معتقدم نه دوران شاه و نه دوران خمینی را قبول می کنم. اما به تو می بالم چرا که برای ما ایستادی؛ برای ما هایی که حتی می دانستی تفکر تو را کامل قبول نداریم و تنها شاید بر محور دمکراسی اشتراک داریم.
برای تو ایی که در ایران بودی و از ایرانیان دفاع کردی؛ نه چون خارج نشینانی که جای خوش نموده اند و تنها انتقاد می کنند که چرا مردم تار و پود رژیم را یک شبه بر هم نمی زنند.
هنوز خاطره تو و زهرا رهنورد در خیابان آزادی ؛ پس از انتخابات در ذهنم هست.
روزی که حتی تهدید به مرگ شده بودی ولی آمدی. آمدنت چنان قدرتی به ما داد که ایستادیم و تا بودی این درخت سترگ و پایدار ایستاده بود.
از وقتی که در اسارت هستی اتفاقات زیادی افتاده؛ این روزها مردم مصر را می بینم که حتی پس از انقلابشان به شکل وحشیانه ای سرکوب می شوند. متاسفانه دمکراسی برای کشورهای عربی؛ مانند انقلاب 57 بود.
هنوز فاصله دارند تا کشورهایی مثل آمریکا و ما گرچه در انتظار نشسته ایم ولی درس می گیریم از اتفاق هایی که در پیرامون ما در جریان است.
امیدوارم که روزی دگر برسد که من و تو و همه ایرانیان آزاد باشیم.